و چنین آغاز شد...
به پائیز 1379 فکر میکنم و به اولین جرقه هایی که در ذهنمان زده شد برا ی برپائی یک جمع کوچک،و چه زود این جمع کوچک به گروهی بزرگ تبدیل شد .
گروهی با چند صد" یاور" و با توانائی چند صد برابر برای از سر را ه برداشتن سدها. سدهائی که یک خانواده حتی تصور برداشتن آنرا ندارند .
و حال ..................
باز هم فکر میکنم راستی از چه کسی، یا از چه کسانی باید سپاسگزاری شود؟ ...................
کمی فکر کنیم . نه ........... باید عمیق فکر کنیم ..............
بسیار عمیق و بسیار زیاد ..............
.بله پیدا خواهید کرد . پیدا خواهید کرد کسی که سپاسمان را براو نثار کنیم .................
و او کودکی و یا نوجوانی است با چشمانی زیبا و پر انتظار ............... چشمانی که از زمان رفتن پدر به در خیره مانده و هم چنان منتظر بوده است . .............
از آمدنش خبری نیست .اما یاوری آمده و مرهمی شده بر قلب پر از رنج او . او را ندیده اما و جودش را حس کرده . حضورش را در خانه اش می بیند و لبخند مادرش را دوباره نظاره گر شده، لبخندی محو و پرامید. مادری که شانه هایش زیر بار مسئولیت خم شده و همیشه نگران است . نگران آینده ...............
آری خداوند را شاکریم و تمامی سپاسمان را به پای قدمهای کوچک کودکی نثار خواهیم کرد که برای ما یک فرصت فراهم نموده . فرصتی که برای "ما" و برای" من" فراهم شده، بوسیله او....................
خداوندا خود میدانی که هیچ منتی براو و بر دستان کوچکش نداریم و تمامی آنچه انجام مید هیم برای رضایت توست و حتی برگفتن این نیز شرم داریم. مارا هدایتگر و یاری گر باش.
آمین
مهری نوحی
- کلمات کلیدی:
- و چنین آغاز شد